امید _رسپینا ::
شنبه 84/5/1 ساعت 2:42 صبح
امروز وقتی برای انجام کارهای خارق العاده پیدا کردم و نشستم یه کم فکر کردم
!!!
کاری که اگر بیشتر انجام می دادم شاید روزگار بهتری بود و در این مقطع حرف های چرند و پرند خودم رو نصیب شماها نمی کردم و وقت قشنگتون رو نمی گرفتم
.
حالا بعد فکر کردن به این نتیجه رسیدم که واقعا زندگی عجب واژه ناشناخته ایه
.
انسانها(از جمله من که به ظاهر این اسم رو یدک می کشم) وقتی در حال سپری کردن دوران کودکی هستن خیلی زود دوست دارن که بزرگ بشن و وقتی بزرگ می شن همش آرزو دارن کاش همیشه کوچیک می موندن
.
همیشه سلامتیشون رو به خطر می اندازن تا ثروت بدست بیارن
اما وقتی بیمار می شن حاضرند همه ثروتشون رو خرج کنند تا باز سلامتیشون رو بدست بیارن
.
واقعا باید از کی ایراد گرفت که ماها چرا باید دائما این سیکل بسته رو طی کنیم تا سرانجام دست های پر لطافت مرگ یقه عمر رو بگیره. و در آخر چه منفعتی برای ما داره؟
واقعا ماها راضی می شیم برای یه کاری زحمت بکشیم و اون کار رو انجام بدیم اما در آخر سودی برامون نداشته باشه؟ انسانو اینکارا؟
من که هر چی خواستم این نقص رو به حکمت خدا ربط بدم نتونستم .خودتون هم فکر کنید شاید با من هم عقیده شدید
.
نوشته های دیگران()